تصویر خیال

عمومی . فیلتر شکن . کد تقلب بازی و غیره.....

تصویر خیال

عمومی . فیلتر شکن . کد تقلب بازی و غیره.....

زندگی نامه دکتر مصدق و کاشانی

زندگی نامه دکتر محمد مصدق

دکتر محمد مصدق در سال 1261 هجری شمسی در تهران، در یک خانواده اشرافی بدنیا آمد. پدر او میرزا هدایت الله معروف به " وزیر دفتر " از رجال عصر ناصری و مادرش ملک تاج خانم ( نجم السلطنه ) فرزند عبدالمجید میرزا فرمانفرما و نوهً عباس میرزا ولیعهد و نایت السلطنه ایران بود. میرزا هدایت الله که مدت مدیدی در سمت " رئیس دفتر استیفاء " امور مربوط به وزارت مالیه را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عهده داشت، لقب مستوفی الممالکی را بعد از پسر عمویش میرزا یوسف مستوفی الممالک از آن خود می دانست، ولی میرزا یوسف در زمان حیات خود لقب مستوفی الممالک را برای پسر خردسالش میرزا حسن گرفت و میرزا هدایت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ میرزا یوسف، ناصرالدین شاه میرزا هدایت الله را به کفالت امور مالیه و سرپرستی میرزا حسن منصوب کرد.

میرزا هدایت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترین آنها بود. هنگام مرگ میرزا هدایت الله در سال 1271 شمسی محمد ده ساله بود، ولی ناصرالدین شاه علاوه بر اعطای شغل و لقب میرزا هدایت الله به پسر ارشد او میرزا حسین خان، به دو پسر دیگر او هم القابی داد، و محمد را " مصدق السلطنه " نامید. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکیش می نویسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم میرزا حسین وزیر دفتر اختلاف پیدا کرد، با میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی باشی ولیعهد ( مظفرالدین شاه ) ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبریز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم ... "

محمد خان مصدق السلطنه پس ازاتمام تحصیلات مقدماتی درتبریز همراه پدر خوانده اش ، که بعد از جلوس مظفرالدین شاه بر تخت سلطنت به سمت منشی مخصوص شاه تعیین شده بود، به تهران آمد. 

مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستین سالهای خدمت در مقام مستوفی گری خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواریخ چنین می نویسد: " میرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفی و محاسب خراسان گویند، لیکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابدانی این طفل یک شبه ره صد ساله می رود. این جوان بقدری آداب دان و قاعده پرداز است که هیچ مزیدی بر آن متصور نیست. گفتار و رفتار و پذیرائی و احتراماتش در حق مردم به طوری است که خود او از متانت و بزرگی خارج نمی شود، ولی بدون تزویر و ریا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجای می آورد و نهایت مرتبه انسانیت و خوش خلقی و تواضع را سرمشق خود قرار داده است". 

مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولین انتخابات دوره مشروطیت نامزد وکالت شد. او به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان در اولین دوره تقنینیه انتخاب گردید؛ ولی اعتبار نامه او بدلیل این که سن او به سی سال تمام نرسیده بود رد شد. 

مصدق السلطنه در سال 1287 شمسی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و در این مرحله به اخذ درجه دکترای حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ایران مصدق السلطنه با سوابقی که در امور مالیه و مستوفی گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد.  دکتر مصدق قریب چهارده ماه در کابینه های مختلف این سمت را حفظ می کند تا اینکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه ( مشار الملک ) از معاونت وزارت مالیه استعفا می دهد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا می شود. 

دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سویس که آنرا " وطن ثانوی " خود می خواند می نویسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید.... تصمیم گرفتم در سویس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم..."  دکتر مصدق سپس شرح مفصلی از جریان مسافرت خود از طریق قفقاز به ایران داده و از آن جمله می نویسد چون کمونیستها بر این منطقه مسلط شده بودند، به او توصیه کرده بودند که دستهایش را با دوده سیاه کند تا کسی او را سرمایه دار نداند! دکتر مصدق اضافه می کند " به دستور ژنران قنسول ایران در تفلیس اتومبیلی تهیه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکی برساند و از آنجا از طریق دریا وارد مشهد سر ( بابلسر فعلی ) شویم. ولی چند ساعتی قبل از حرکت خبر رسید که کمونیستها دربند را تصرف کرده اند که از این طریق نیز مایوس شدم  و چون ناامنی در تفلیس رو به شدت می گذاشت از همان خطی که آمده بودم به سویس مراجعت کردم."

بعد از مراجعت دکتر مصدق به سویس، مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخست وزیری انتخاب شده بود، تلگرافی بعنوان مصدق السلطنه به سویس فرستاد و او را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد. دکتر مصدق تصمیم گرفت از راه بنادر جنوب به ایران مراجعت کند.

در مراجعت دکتر مصدق به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب تقاضای محترمین فارس و والیگری ( استانداری ) فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند 1299 در این مقام ماند و برای ایجاد امنیت و جلوگیری از تعدی قدمهای موثری برداشت.

با وقوع کودتای سید ضیا و رضا خان، دکتر مصدق تنها شخصیت سیاسی ایران بود که دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی گشت. پس از استعفا از فارس عازم تهران شد. ولی بنا به دعوت سران بختیاری به آن دیار رفت تا کابینه سید ضیا پس از 100 روز ساقط گردید.

با سقوط کابینه ضیا، وقتی قوام السلطنه به نخست وزیری رسید، دکتر مصدق را به وزارت مالیه ( دارائی ) انتخاب نمود که با قبول شرایطی همکاری خود را با دولت جدید پذیرفت.

با سقوط دوت قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد مشیرالدوله وقتی از مصدق خواسته شد که با سمت والی آذربایجان با دوت همکاری کند، با این شرط که ارتشیان تحت امر او در منطقه باشند، قبول کرد. از اواخر بهمن 1300 با اواسط سال 1301 این ماموریت را پذیرفت، ولی در اواخر کار بخاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از اوامرش بدستور رضا خان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی گشت و به تهران مراجعت کرد.

در خرداد ماه 1302 دکتر مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد و با خواسته انگلیسیها برای دو ملیون لیره که مدعی بودند برای ایجاد پلیس جنوب خرج کرده اند بشدت مخالفت نمود و آب پاکی را بر دست وزیر مختار انگلستان ریخت.

پس از استعفای مشیرالدوله، سردار سپه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق از همکاری با این دولت خودداری ورزید.

دکتر مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شواری ملی به وکالت مردم تهران انتخاب و در همین زمان که با صحنه سازی سلطنت خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه و نخست وزیر فعلی به مقام پادشاهی رسید، او قاطعانه با این انتخاب به مخالفت برخاست. زمانیکه عمر مجلس ششم به پایان رسید و رضا شاه با دیکتاتوری مطلق فاتحه حکومت مشروطه و دمکراسی را خواند، دکتر مصدق طی سالیان دراز خانه نشین شد و در اواخر سلطنت پهلوی اول که همه رجال سابق یا از بین رفته بودند و یا دست بیعت به حکومت داده بودند، مصدق به زندان افتاد ولی پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. رضا شاه در سال 1320 پس از اشغال ایران بوسیله قوای روس و انگلیس، از سلطنت برکنار گشت و به آفریقای جنوبی تبعید گشت و دکتر مصدق به تهران برگشت.

دکتر مصدق در انتخابات شور انگیز دوره 12 مجلس که پس از سقوط رضا شاه انجام شد، بار دیگر در مقام وکیل اول تهران قدم به مجلس نهاد و مورد تجلیل تمام ملت ایران قرار گرفت.

در انتخابات دوره 15 مجلس بخاطر مداخلات نامشروع قوام السلطنه ( نخست وزیر ) و شاه مانع شدند تا دکتر مصدق قدم بمجلس بگذارد و انگلیسیها بتوانند قرارداد تحمیلی سال 1933 دوره رضا شاه را که بمدت 60 سال حقوق ملت ایران را از نفت جنوب ضایع می ساخت، در دولت ساعد مراغه ای تنفیذ سازند. خوشبختانه بر اثر فشار افکار عمومی مقصود انگلیسیها تامین نشد و عمر مجلس پانزدهم  سر رسید. در همین دوران بود که دکتر مصدق و همراهان وی اقدام به پایه گذاری جبههً ملی ایران را نمودند ( 1328 ).

بر خلاف انتظار انگلیسی ها، در انتخابات مجلس 16 با همه تقلبات و حمایت شاه و دربار صندوقهای ساختگی آرا تهران باطل شد و هژیر وزیر دربار دست نشانده والاحضرت اشرف بقتل رسید و در نوبت دوم انتخابات، دکتر مصدق و گروهی از یارانش که هنوز دو سه نفری از آنها راه خیانت در پیش نگرفته بودند، بمجلس راه یافتند؛ که در همین مجلس پس از کشته شدن سپهبد رزم آرا، طرح ملی شدن صنایع نفت جنوب به رهبری دکتر مصدق تصویب شد و اندکی بعد در شور و اشتیاق عمومی دکتر مصدق به نخست وزیری رسید تا قانون ملی شدن صنعت نفت را به اجرا در آورد.

در اردیبهشت ماه سال 1330 دکتر مصدق با تکیه به رای اعتماد اکثر نمایندگان مجلس به نخست وزیری رسید. نخستین اقدام دکتر مصدق پس از معرفی کابینه، اجرای طرح ملی شدن صنعت نفت بود.

بدنبال شکایت دولت انگلیس از دولت ایران و طرح شکایت مزبور در شورای امنیت سازمان ملل، دکتر مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. سپس به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. در بازگشت به ایران سفری نیز به مصر کرد و در آنجا مورد استقبال پر شکوه ملت مصر قرار گرفت.

انتخابات دروه هفدهم مجلس بخاطر دخالتهای ارتشیان و دربار به تشنج کشید و کار بجایی رسید که پس از انتخاب 80 نماینده، دکتر مصدق دستور توقف انتخابات حوزه های باقی مانده را صادر کرد. 

دکتر مصدق برا ی جلوگیری از کارشکنیهای ارتش درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را از شاه نمود. که این درخواست از طرف شاه رد شد. به همین دلیل دکتر مصدق در 25 تیرماه 1331 در مقام نخست وزیری استعفا میکند. 

یکروز بعد، مجلس قوام السلطنه را به نخست وزیری انتخاب کرد و قوام السلطنه با صدور بیانیه شدید الحنی نخست وزیری خود را اعلام نمود. 

مردم ایران که از برکناری دکتر مصدق شدیدا خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات و قیامهای پیوسته در حمایت از دکتر مصدق، موفق به ساقط کردن دولت قوام گردیدند، و در 30 تیر 1331 دکتر مصدق بار دیگر به مقام نخست وزیری ایران رسید.

در روز 9 اسفند ماه 1331 دربار با کمک عده ای از روحانیون، افسران اخراجی و اراذل و اوباش تصمیم به اجرای طرح توطئه ای بر علیه مصدق کردند تا او را از بین ببرند. نقشه از این قرار بود که شاه در آن روز به عنوان سفر به اروپا از پایتخت خارج شود و اعلام دارد که این خواسته دکتر مصدق است ( برای اطلاعات بیشتر لطفا به کتاب " خاطرات و تالمات دکتر مصدق" بقلم خود ایشان مراجعه کنید). ارازل و اوباش نوکر دربار هم به بهانه جلوگیری از سفر شاه در مقابل کاخ شاه تظاهرات برپا کنند و هنگام خروج دکتر مصدق از دربار وی را بقتل برسانند. ولی از آنجائیکه مصدق از نقشه اطلاع یافت توانست جان سالم بدر برد و توطئه با شکست روبرو گشت. 

سرتیپ افشار طوس رئیس وفادار شهربانی دکتر مصدق، بوسیله عمال دربار و افسران اخراجی به طرز وحشیانه ای بقتل رسید. 

بعلت اختلافات شدید مجلس با دولت دکتر مصدق، و بدنبال استعفای بسیاری از نمایندگان مجلس ،دولت اقدام به برگذاری همه پرسی در سطح کشور نمود تا مردم به انحلال یا عدم انحلال مجلس رای دهند. در این همه پرسی که البته به خاطر همزمان نبودن زمان انتخابات در تهران و شهرستانها، و همچنین جدا بودن محل صندوقهای مخالفان و موافقان انحلال مجلس مورد انتقاد بسیاری از منتقدان قرار گرفت؛ در حدود دو میلیون ایرانی به انحلال مجلس رای مثبت دادند و مجلس در روز 23 مرداد 1332 راسما انحلال یافت. 

در روز 25 مرداد 1332 طبق نقشه ای که سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس برای براندازی دولت مصدق کشیده بودند، شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر نمود و رئیس گارد سلطنتی خویش، سرهنگ نصیری را موظف نمود تا با محاصره خانه نخست وزیر فرمان را به وی تحویل دهد. همچنین نیروهایی از گارد سلطنتی مامور بازداشت عده ای از وزرای دکتر مصدق گشتند. ولی نیروهای محافظ نخست وزیری با یک حرکت غافلگیر کننده رئیس گارد سلطنتی و نیروهایش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتای 25 مرداد به شکست انجامید.

در روز 28 مرداد ماه 1332 دولتین آمریکا و انگلیس با اجرای نقشه دقیقتری دست به کودتای دیگری علیه دولت ملی دکتر مصدق زدند که اینبار باعث سقوط دلت مصدق گشت. در این روز سازمان سیا با خریدن فتوای برخی از روحانیون و همچنین دادن پول به ارتشیان، اراذل و اوباش تهران آنها را به خیابانها کشانید. بدلیل خیانت رئیس شهربانی و بی توجهی رئیس ستاد ارتش دولت مصدق، کودتاچیان توانستند به آسانی خود را به خانه دکتر مصدق برسانند و پس از چندین ساعت نبرد خونین گارد محافظ نخست وزیری را نابود کنند و خانه وی را پس از غارت کردن به آتش بکشانند. ولی دکتر مصدق موفق شد به همراه یاران خود از نردبان استفاده کند و به خانه همسایه پناه ببرد. در این کودتا گروهی از یاران سابق دکتر مصدق نیز به بهانه مخالفت با مصدق با اجانب همکاری نمودند! همچنین شایان ذکر است که اعضای حزب کمونیست توده که در روزهای 26 و 27 مرداد به بهانه هواداری از دکتر مصدق دست به اغتشاشات می زدند، در روز 28 مرداد هیچ عملی بر ضد کودتای آمریکائیان انجام ندادند. 

در روز 29 مرداد دکتر مصدق و یارانش خود را به حکومت کودتا به رهبری ژنرال زاهدی تسلیم کردند. 

در دادگاهی نظامی، دکتر مصدق با برملا کردن اسرار کودتای 25 و 28 مرداد چهره کودتاچیان را نزد جهانیان رسوا ساخت. در پایان دادگاه وی را به 3 سال زندان محکوم کردند و پس از گذراندن 3 سال زندان، دکتر مصدق به ملک خود در احمد آباد تبعید گشت و تا آخر عمر تحت نظارت شدید بود.

در سال 1342 همسر دکتر مصدق، خانم ضیاالسلطنه، در سن 84 سالگی درگذشت و دکتر مصدق را بیش از پیش در غم فرو برد. حاصل ازدواج وی و دکتر مصدق 2 پسر و 3 دختر بود.

در 14 اسفند ماه 1345 دکتر محمد مصدق بدلیل بیماری سرطان، در سن 84 سالگی دار فانی را وداع گفت. پیکر مطهر وی در یکی از اتاقهای خانه اش در احمد آباد به خاک سپرده شد.

سخنان :

مردم به آزادی و برقراری دمکراسی رای داده اند نه به حفظ و حراست از قوانینی که این حقوق مسلم را برای همه تامین نمی کند.دکتر محمد مصدق.
 تکیه گاه من نه
ارتش بود نه کمونیسم . من به یک عده مردم فهمیده و وطن پرست متکی بودم که کودتا آن را به نفع استعمار خنثی نمود. دکتر محمد مصدق

حیات و عرض و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی ملیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آورده اند تأسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده ام. من به حس و عیان میبینم که این نهال برومند در خلال تمام مشقتهایی که امروز گریبان همه را گرفته، به ثمر رسیده است و خواهد رسید.عمر من و شما و هر کس چند صباحی، دیر و یا زود به پایان میرسد. ولی آنچه میماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است.  بخشی از دفاعیات زنده یاد دکتر مصدق در جلسه سی و چهارم دادگاه نظامی
.

 آری تنها گناه من وگناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه  مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی درافکنده ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانواده ام و به قیمت جان و عرض و مالم خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و اراده مردم آزاده این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. من طی این همه فشار و ناملایمات، این همه تهدید و تضییقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نیستم و به خوبی میدانم که سرنوشت من باید مایه عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه در صدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند.بخشی از دفاعیات زنده یاد دکتر مصدق در جلسه سی و چهارم دادگاه نظامی .

پاره ای دیگر از سخنان دکتر مصدق :

۱- لعنت بر من و هر کس دیگر که در این زمان, خرج چندین خانوار این ملت فقیر را صرف آوردن دکتر از خارج بنماید. من خاک پای این ملتم.

۲- خواهش می کنم بیهوده تبریک نگویید. تبریک فعلا موردی ندارد. اگر من توانستم کاری انجام دهم و برای مملکت و مردم مفید باشم این خودش بهترین تبریک است. (در پاسخ به کسانی که به خاطر گرفتن پست والی گری شیراز به او تبریک می گفتند.)

۳- من می خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من می خواهم در راه وطنم بمیرم. می خواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن شوم. من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر می باشم.

۴- مردم چرا به حسین (ع) معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدا کرد. پس من هم که سگ آستان حضرتم باید به مولای خود تاسی کنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه هر گونه فحش و ناسزا را بشنوم.

 

۵- جامعه باید به خدمات وطن پستانه و اشخاص بزرگ مملکت قدر بگذارد و آن ها را تقدیر کند. اشخاص وطن پرست را تشویق نماید تا آنها بتوانند به مملکت خدمت کنند.

۶- آنهایی که طالب ترقی و تعالی میهن اند با هر سیاستی که در مصالح وطن نیست مبارزه می کنند.

۷- هر کس در این روز و در این مملکت بخواهد به وطن خدمت کند و هر کس که بخواهد منافع این جامعه را حفظ کند از دو طرف مورد خطاب است. هر کدام می خواهند که من هر چه می گویم به منافع آنها باشد!

۸- فاتحین حقیقی آنهایی هستند که عدالت طلبند, بقیه چون سیل هایی هستند که در گذرند.

۹- من حاضرم هر قانونی که بر خلاف مصالح ملت باشم بسوزانم زیرا به عقیده ی من قانون برای مملکت است نه مملکت برای قانون. نجات وطن عالی ترین و بزرگ ترین قانون است.

۱۰- اگر از طریق آزادی و دموکراسی نتوانیم کاری کنیم از طریق اختناق و قلدری و زور برای مردم ناراضی نمی توانیم کاری کنیم. حکومت زور و قلدری ممکن است که یک شب یا چند سال به مردم نانی بدهد ولی تا خود مردم نتوانند در امور اجتماعی دخالت کنند هیچ وقت صاحب نان نمی شوند. تنها دولتی می تواند اقتدار پیدا کند که از افکار عمومی حمایت کند و بر قانون تکیه نماید.

۱۱- به لعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شود هر کس که بخواهد در حیات و مماتم بنام من بتی بسازد و یا مجسمه ای بریزد.

۱۲- بدبختی ما از انبار های نفت ماست. ما نفت نمی خواهیم. گرسنه می مانیم ولی آزادی و استقلال می خواهیم. عقیده ی من همیشه این بوده که ایرانی خانه ی خود را باید خودش اراده کند.

۱۳- تنها گناه من و گناه بزرگ و بزرگ تر من اینست که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم.

۱۴- حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر افرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این مملکت کوچکترین ارزشی ندارد. از آنچه برایم پیش آمده هیچ تاسفی ندارم و یقین دارم وظیفه ی تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام دادم. عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان می رسد. ولی آنچه می ماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است.

۱۵- چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم این آتش خاموش نخواهد شد. اگر قرار باشد در خانه ی خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند؛ مرگ بر چنین زندگی ای ترجیح دارد. هیچ مبارزه ای هر چند کوچک و ناچیز باشد به آسانی به نتیجه نمی رسد. تا رنج نبریم گنج میسر نمی شود. در این راه نیز سعی ناکرده به جایی نتوان رسید.

پاره ای از اظهار نظرها درباره ی دکتر مصدق:

*انگلستان زمانی مسئله نفت را حل شده می داند که دکتر مصدق ساقط شود. (کارل تالر, یونایتد پرس 31/5/1330)

*ما دکتر مصدق را از کار می اندازیم و بعد با جانشین او مسئله نفت را حل می کنیم.(وینستون چرچیل)

*خبر سقوط دکتر مصدق زمانی به من رسید که با همسر و پسرم در کشتی ای در میان جزایر یونان و در دریای مدیترانه مشغول استراحت بودیم. پس از مدتها آن شب خواب بسیار خوشی کردم. (آنتونی ایدن نخست وزیر اسبق انگلیس)

*دکتر مصدق تمام اوقات خود را با وجود کسالت مزاج برای تجدید عظمت و عزت ایران و سعادت ملت مصروف می دارد. (آیت الله کاشانی 29/2/1330)

*هنگامی که مصدق در ایران به اصلاحات اساسی دست زد, ما به وحشت افتادیم. این مرد که من به خود می بالم که او را دوست خود بنامم مردی دموکرات بود. ما با انگلیسی ها همدست شدیم تا او را از میان برداریم. در این راه توفیق یافتیم ولی از آن روز دیگر در خاور میانه از ما به نیکنامی یاد نشد. ( ویلیام داگلاس قاضی دیوان عالی ایالات متحده)

*با کمال صراحت می گویم, افزایش عایدات نفت عراق مرهون تلاش و همت دکتر مصدق است. (صالح جبر, لیدر حزب ملی عراق 16 مه 1953)

*در کشوری که تهمت سیاسی رواج کامل دارد این مرد شرافت و عزت نفس خود را حفظ کرده است. دکتر مصدق مخالف هر گونه نفوذ بیگانه است. (مجله تایم, 18/2/1330)

*مصدق بزرگ ترین مرد سیاسی دنیا, نقطه تحولی در تاریخ ملل مسلمان خاورمیانه به وجود آورده است. مخالفین او را انگلیسی خواندند. روس ها او را نوکر امپریالیسم آمریکا لقب دادند. انگلیس ها او را کمونیست خواندند. ولی بالاخره معلوم شد که مصدق یک قهرمان ملی است و بدون پشتیبانی هیچ دولت بیگانه ای برای استقلال و آزادی وطن خود می کوشد. (ریوارول پاریس)

*دکتر مصدق پدر ملت ایران یکی از چهره های وطن پرستی است که منافع ملی کشور خود را بر همه چیز ترجیح می دهد. (روزنامه ی ابزرور 2/3/1330)

*وجود نحیف دکتر مصدق از کوه البرز استوارتر و از نفت آبادان آتشی تر و سوزان تر است. (مجله تایم 195)

*دکتر مصدق استاد فن ملی شدن در شرق است. تمام رهبران نهضت های خاورمیانه در مکتب او درس خوانده اند. (موسسه مطبوعاتی دار الهلال مصر 17/7/1330)

*من شاگرد مکتب ضد استعماری مصدقم. در مکتب دکتر مصدق درس آموختم. (جمال عبدالناصر)

زندگی نامه آیت الله کاشانی :

سید ابوالقاسم کاشانی در سال ۱۲۶۰ شمسی در ایران یا بین النهرین متولد شد. بعد از گرفتن حکم اجتهاد به خاطر مخالفتش با اشغال بین النهرین توسط انگلیسی ها شهرت پیدا کرد. در جنگ جهانی اول در مبارزه علیه استعمار فعال بود و جایزه ای برای کسی که او را دستگیر کند در نظر گرفته شد. در سال ۱۲۹۹ موفق به فرار و ورود به تهران شد. در مبارزات ضد جمهوری خواهی به همراه آیت الله مدرس شرکت کرد(5) سپس وی به اتهام هواداری از آلمان در جنگ جهانی و همچنین دست داشتن در سو قصد به جان شاه دستگیر و در بهمن ماه ۱۳۲۷ به لبنان تبعید شد.

با آزاد تر شدن فضای جامعه و جنبش آزادیخواهان و جبهه ملی در اوایل سال ۱۳۲۹ به ایران بازگشت. در روز ورود او به ایران دکتر مصدق ملت را به استقبال از او دعوت کرد و شخصا به فرودگاه رفت. در روز ورود وی از فرودگاه تا محله او "پامنار" ۲۷ طاق نصرت بسته شد.(6) در روز ۳۰ تیر اعلام کرد که اگر لازم شود کفن پوش راه می افتد و مردم را به حضور در خیابان ها تشویق و تهییج کرد. او تا قبل از ۳۰ تیر به حق نقش خود را به عنوان یکی از دو رهبر جنبش ضد استعماری به خوبی ایفا کرد.

بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ :

متاسفانه آیت الله کاشانی بعد از ۳۰ تیر گمان کرد که همه ی این تظاهرات میلیونی به خاطر اراده او بوده و کم کم غرور و نخوت در او ریشه دواند. دائما نامه می نوشت و می گفت این اقا را بردار ان اقا را بگذار و یا فلانی را عوض کن. مصدق در جواب او بطور خصوصی می گفت: توصیه این و آن را نفرمایید. در شان شما نیست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سو استفاده قرار میگیرد. اگر نظرات اصولی دارید با دولت در میان بگذارید تا رفع مشکلات شود. اصلا گیریم که این مسائل درست بوده. اینها در درجه دوم اهمیت است. ایا شما در خط اساسی نهضت ملی انحرافی می بینید؟ اگر هست بگویید اصلاح کنم و اگر نکردم بگویید از کار ها کناره بگیر. و الا برای مسائل جزئی که نمی توانیم اختلاف داشته باشیم.

آمریکا و انگلیس هم غرور ایت الله را فهمیده بودند.

تایمز لندن مقاله ای درباره ی کاشانی نوشته بود و مجله خواندنیها (ارگان دربار) آنرا ترجمه کرده بود و کاریکاتوری از سر کاشانی روی تنه شیر چاپ کرده بود. در این مقاله امده بود که کاشانی انچنان شخصیتی است که یک اشاره او نه تنها ایران که خاورمیانه را به اعتصاب می کشد.چند بیت شعر هم زیر کاریکاتور امده بود.مصراع های اول این بود که استعمار چنین و چنان میکند و مصراع دوم بیت ها این بود:"شیر پامنار اگر بگذارد". این شماره مجله را به مقدار زیاد چاپ کرده بودند و مجله ها را کنار تشک حاج اقا گذاشته بودند و سیل جمعیتی که به دیدار حاج اقا می رفتند به دریافت یک نسخه مجله نائل میشدند و از زبان اقا می شنیدند که میگفت:"بیسواد.برو این مقاله رو بخون ببین چی نوشته".

یکی از مذهبیون به پیش کاشانی رفته بود تا نگرانی خود را از اختلاف در نهضت بیان کند. کاشانی به او گفته بود:"نگران نباشید.تا من هستم هر چوبی را که جای مصدق بگذارم کار او را خواهد کرد".

پس از درخواست تمدید اختیارات؛ کاشانی به مبارزه علنی با مصدق پرداخت و ضمن مخالفت با تمدید قرارداد؛ آن را جاه طلبانه نامید. و مصدق را"پنهان در پشت نقاب تزویر و ازادیخواهی""مستبدی که میخواهد به دوران قبل از مشروطه برگردد" و "کسی که به خیال خداوندگاری افتاده است" خواند. او همچنین شاه را مرد تربیت شده عاقل نامید.       ( مجله مصور روزنامه اطلاعات10 فروردین 32)

به محض اینکه تقاضای تمدید اختیارات به مجلس رسید کاشانی که از یکسو با دربار مشغول زد و بند بود و از سوی دیگر با هندرسون سر وسری داشت و در مخالفت با مصدق سر از پا نمیشناخت بر خلاف وظایف و اختیارات قانونی خود به مجلس نوشت:"تا موقعیکه من ریاست مجلس شورای ملی را بر عهده دارم اجازه طرح اینگونه لوایح را که مخالف قانون اساسی است در مجلس نمیدهم و صریحا قدغن میکنم که از طرح آن خودداری شود" .

مصدق پس از تصویب لوایح به ملت ایران گفت:"انان که به عظمت مبارزه نمی اندیشند چه شایسته و بجاست که مجالی باقی گذارند تا از این ورطه هولناک بگذریم و کار حریف حیله گر خود را به پایان رسانیم. آنوقت ممکن است برای جدال ها و مبارزه های کوچک فرصت پیدا شود.امروز مجادله با حکومتی که در تمامی جبهه ها با اجنبی مشغول زد و خورد است اگر دور از انصاف نباشد شایسته وطن پرستان و علاقه مندان به استقلال و حاکمیت مملکت نیست" .

کیهان در روز 29/1/31 نوشت"روز گذشته آقای لوئی هندرسون برای تسلیت به کاشانی به مناسبت فوت متعلقه ی وی و دادن نامه رئیس مجلس نمایندگان امریکا با ایت الله ملاقات کرد.این ملاقات 5/1 ساعت طول کشید".

حسین فاطمی نیز گفته بود:"کاشانی که در ابتدای نهضت با خدمات با ارزش به پیشرفت نهضت کمک کرد اواخر بیش از حد غرور و نخوت پیدا کرده بود بطوریکه مکرر میگفت"اگر من بخواهم ۱۳۶ وکیل ایران را انتخاب کنم همه مردم به انها که من بگویم رای خواهند داد"

بعد از کشته شدن سرلشگر وفادار افشار طوس مدارکی بدست امد که نشان می داد مظفر بقایی و زاهدی بدستور شاهپور غلامرضا در این ماجرا دست داشتند."زاهدی که متهم اصلی بود با موافقت کاشانی رئیس مجلس و بوسیله ی میر اشرافی به مجلس آورده شد و به بهانه نداشتن امنیت در انجا متحصن گردید و کاشانی از او بگرمی استقبال نمود و از مزاحمت هایی که تا کنون برای وی فراهم شده اظهار تاسف کرده و خدمات او به نهضت ملی را ستود"(کیهان 14/2/32) .

کاشانی در مجلس با زاهدی روبوسی کرد و به او گفت که تا هر وقت که میخواهد در مجلس باشد.همچنین به کارکنان مجلس دستور داد تا از این "مهمان عزیز" پذیرایی کنند.

روزنامه شورش به مدیریت کریم پور شیرازیدر ۲۷ تیر ۳۲ با انتشار عکسی از کاشانی در میان اوباشی چون شعبون بی مخ و رمضان یخی خبر از پنهان شدن زاهدی در منزل کاشانی داد.

بعد از کودتای نافرجام ۲۵ مرداد و در شب ۲۷ مرداد کاشانی نامه ای به مصدق فرستاد و پس از گله از مصدق به خاطر رفتار با خود از او می خواهد دست به دست دهد تا کودتا را خنثی کند گرچه معلوم نیست منظورش کدام کودتاست. جواب مصدق به وی این گونه بود : "اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم. والسلام"

"درباره ی اعتبار نامه ها با آنکه بسیار روی آن جدل شده است ولی از روی نحوه دستخط و نحوه نگارش آنان جای هیچ گونه شکی باقی نمی ماند که نامه معتبر است. از طرف دیگر این استدلال هم پذیرفتنی نیست که این نامه ها کاشانی را از هر گونه دخالت در کودتا مبری میکنند و سندی بر بلاهت مصدق در عدم توجه به توصیه او هستند .در روز ۲۷ مرداد کودتای دو روز پیش نا فرجام مانده بود و اگر کودتای ۲۸ مرداد بوده پس بعید است درباره ی کودتای قریب الوقوعی نامه بنویسد .(ن.ک پاراگراف بالا و مطلب روزنامه ی شورش).

بعد از کودتا

روزولت در روز کودتا 390000 دلار بین دار و دسته ی شعبون بی مخ پخش کرد. آنچنان که در عصر روز کودتا واحد پول تهران از تومان به دلار تغییر پیدا کرده بود.ت ا جاییکه این اشرار پول تاکسی را هم به دلار می پرداختند.

آنچه که مسلم است اینست که روزولت مقدار 10000 دلار در پاکت گذاشته و داده است تا از طریق احمد آرامش به دست کاشانی برسد . ولی اینکه ایا این پول به دست کاشانی رسیده است یا نه .میتوان این شواهد را جدی گرفت ولی قضیه هنوز قاطع و مسلم نیست.

کاشانی طی اعلامیه ای که از رادیو تهران پخش شد به دولت زاهدی اخطار داد که مبادا بر سر نفت سازش پنهانی کند.البته در پایان اعلامیه اش گفت که زاهدی خود یکی از طرفداران جبهه ملی بوده است

مهندس حسیبی که از یاران مصدق بود گفت:"هندرسون قبل از اینکه روز 27 مرداد به خانه ی مصدق بیاید خانه ی کاشانی بوده است.

کاشانی همچنین در مصاحبه باروزنامه ی المصری گفت:"من از ژنرال زاهدی مادام که به منفعت ایران قدم برمیدارد پشتیبانی میکنم. هر وقت که نظرم برسد او بر خلاف مصلحت ایران عمل میکند با او مخالفت می کنم. تا این لحظه راجع به کار او نمی توان قضاوت کرد.

کیهان در روز ۹ مهر ۳۲ می نویسد:" از ابتدای روی کار آمدن دولت جدید اقای سپهبد زاهدی تصمیم گرفته اند هر ۱۵ روز با آیت الله کاشانی دیدار نمایند. دیروز ظهر این ملاقات در منزل شخص ثالثی انجام پذیرفت و کاشانی در پاسخ به سوال اخبار الیوم مبنی بر اینکه به نظر شما بزرگترین اشتباه مصدق کدام است؟ گفت: پایمال کردن قانون اساسی و و عدم اطاعت از اوامر شاه .

کاشانی در جواب روزنامه ی المصری که پرسیده بود آیا عقیده دارید مصدق مستحق همین سرنوشتی بود که به او رسید؟ گفت:"خداوند عادل است و انچه امروز بر مصدق گذشته است نتیجه ی عدل خداوندی است.

وی همچنین در مصاحبه با اخبار الیوم گفت:"این مصدق راه را گم کرده و مستحق چنین عاقبتی بوده است.تمام هم و غم او این شده بود که مردم فریاد زنند زنده باد مصدق. مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.

سرانجام در ۲ دی ۱۳۴۰ دکتر امینی نخست وزیر به ملاقات وی رفت و شاه هم در ۱۸ اسفند از او عیادت کرد و آیت الله کاشانی در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ فوت گردید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد